خدا بود و دیگر هیچ نبود شهید دکتر مصطفی چمران رئیسجمهور در دستهی زرهی محل استقرار ما در اين هشت، نه ماهى كه در منطقهى عمليات بودم، «اهواز» بود، نه «آبادان». يعنى اواسط مهر ماه به منطقه رفتم (مهرماه 59 تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60). يك ماه بعدش حادثهى مجروح شدن من پيش آمد كه ديگر نتوانستم بروم. يعنى حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقهى جنگى، طول كشيد. حدود پانزده روز بعد از شروعِ عمليات بود كه ما به منطقه رفتيم. اوّل مىخواستم بروم «دزفول». يعنى از اينجا نيّت داشتم. بعد روشن شد كه اهواز، از جهتى، بيشتر احتياج دارد. لذا رفتم خدمت امام و براى رفتن به اهواز اجازه گرفتم، كه آن هم براى خودش داستانى دارد. تا آخر آن سال را كلاًّ در خوزستان بودم و حدود دو ماه بعدش هم تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد 60 رفتم منطقهى غرب و يك بررسى وسيع در كلّ منطقه كردم، براى اطّلاعات و چيزهايى كه لازم بود؛ تا بعد بياييم و باز مشغول كارهاى خودمان شويم. كه حوادث «تهران» پيش آمد و مانع از رفتن من به آنجا شد ... ادامه مطلب ... درباره وبلاگ «روحیهی پر نشاط و دلهای پاك دانشجویان این امید را به انسان میبخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآوردهی دانشگاه جمهوری اسلامی چمرانها باشند.» آخرین مطالب نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها |
|||
![]() |