خدا بود و دیگر هیچ نبود شهید دکتر مصطفی چمران ضمنا در تاريخ 24 آبان اعلام شده بود که نيکسون معاون رييس جمهور آمريکا از طرف آيزنهاور به ايران مي آيد. نيکسون به ايران مي آمد تا نتايج «پيروزي سياسي اميدبخشي که در ايران نصيب قواي طرفدار تثبيت اوضاع و قواي آزادي شده است» (نقل از نطق آيزنهاور در کنگره آمريکا بعد از کودتاي 28 مرداد) را ببيند. دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند که هنگام ورود نيکسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداري خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکيم فرموده» همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيکسون حتمي مي نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار وپود وجود آنها بستگي به کمک سرشار آمريکا داشت. اين بود که دستگاه براي خفه کردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتکاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز 15 آذر يکي از دربانان دانشگاه شنيده بود که تلفني به يکي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد که «بايد دانشجويي را شقه کرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نيکسون صداها خفه گردد و جنبده اي نجنبد...». دولت بغض و کينه شديدي به دانشگاه داشت. زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بودند و با فعاليت مداوم و موثر خود هيات حاکمه را به خطر و سقوط تهديد مي کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را کم و بيش مجبور به سکوت کرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي خليد و دست از مبارزه برنمي داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به کمين نشسته دندان تيز کرده بود که از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي که عبرت همگان شود.
اين بود که به خاطر انتقام از دانشجويان و به بهانه تظاهرات عليه تجديد رابطه با انگلستان و براي جلوگيري از تظاهرات در مقابل نيکسون جنايت بزرگ هيات حاکمه ايران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پيوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجويان متوجه تجهيزات فوق العاده سربازان و اوضاع غير عادي اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه اي را پيش بيني مي کردند. نقشه پليد هيات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجويان حتي الامکان سعي مي کردند که به هيچ وجه بهانه اي به دست بهانه جويان ندهند. از اين رو دانشجويان با کمال خونسردي و احتياط به کلاس ها رفتند و سربازان به راهنمايي عده اي کارآگاه به راه افتادند.
حدود ساعت 10 صبح موقعي که دانشجويان در کلاس ها بودند، چندين نفر از سربازان دسته "جانباز" به معيت عده زيادي سرباز معمولي رهسپار دانشکده فني شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فني که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بوديم. آقاي مهندس شمس استاد نقشه برداري تدريس مي کرد. صداي چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش مي رسيد.
اضطراب و ناراحتي بر همه مستولي شده بود و کسي به درس توجه نمي کرد. در اين هنگام پيشخدمت دانشکده مخفيانه وارد کلاس شده به دانشجويان گفت: «بسيار مواظب باشيد. چون سربازان مي خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلاميه يا روزنامه اي داريد از خود دور کنيد (آن روز «راه مصدق» و اعلاميه هاي نهضت مقاومت ملي به وفور در دانشگاه پخش مي شد.) مهندس خليلي به شدت عصباني است و تلاش مي کند از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کند ولي معلوم نيست که قادر به اين کار باشد» مهندس خليلي و دکتر عابدي رييس و معاون دانشکده فني با تمام قوا مي کوشيدند از ورود سربازان به کلاس جلوگيري کنند. ولي سربازان نه تنها به حرف آنها اهميتي ندادند بلکه آنها را تهديد به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.
عده اي از سربازان، دانشکده فني را به کلي محاصره کرده بودند تا کسي از ميدان نگريزد. اکثر دانشجويان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاي جنوبي و غربي دانشکده خارج شوند. در اين ميان بغض يکي از دانشجويان ترکيد. او که مرگ را به چشم مي ديد و خود را کشته مي دانست ديگر نتوانست اين همه فشار دروني را تحمل کند و آتش از سينه پرسوز و گدازش به شکل شعارهاي کوتاه بيرون ريخت: «دست نظاميان از دانشگاه کوتاه». هنوز صداي او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باريدن گرفت و چون دانشجويان فرصت فرار نداشتند، به کلي غافلگير شدند و در همان لحظه اول عده زيادي هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشي بود. دانشجويان يکي پس از ديگري به زمين مي افتادند به خصوص که بين محوطه مرکزي دانشکده فني و قسمت هاي جنوبي سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشيني عده زيادي از دانشجويان روي اين پله ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.
اجساد خون آلود شهيدان و آن همه ناله هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نکرد بلکه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر که را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست هاي بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فني بي اندازه به دانشجويان کمک کردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين در آميخت و سراسر محوطه مرکزي دانشکده فني را پوشاند، طوري که حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشکده فني بوي خون مي آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خون ها را پاک کردند ولي ماه ها اثر خون در گوشه و کنار ديده مي شد و سال ها جاي گلوله ها بر در وديوار دانشکده فني نمايان بود و تا زمين مي گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر کودتاچيان خواهد بود.
جريان اين فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کينه آزاديخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پيروي از دانشکده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرورفت.
بعد از ظهر آن روز دانشجويان با کراوات سياه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خيابان هاي مرکزي شهر شدند و مخصوصا در خيابان هاي لاله زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب و او را متوجه اين جنايت عظيم مي کرد. بيشتر دانشکده هاي شهرستان ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زيادي از سازمان هاي دانشجويي خارج از کشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نيز اجبارا تيرهايي به هوا شليک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.
يکي از مجلات، با آنکه سانسور شديدي وجود داشت و کسي جرات نمي کرد عليه دستگاه کلمه اي بنويسد به مسخره نوشته بود که «اگر تيرها هوايي شليک شده، پس بنابراين دانشجويان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند.» به عبارت ديگر گلوله ها به دانشجويان نخورده بلکه دانشجويان به هوا پرواز کرده اند و خود را به گلوله ها زده اند.
روز بعد نيکسون به ايران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهي که هنوز به خون دانشجويان بي گناه رنگين بود، دکتراي افتخاري حقوق دريافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رييس جمهور آمريکا پيغام برد که آسوده بخوابد...
صبح ورود نيکسون يکي از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده اي به نيکسون نوشت که فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي که خواب و خوراک نداشتند واستراحت در قبال مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستي از سفر مي آيد يا کسي از زيارت باز مي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي کنيم.» آنگاه خطاب به نيکسون گفته شده بود: «آقاي نيکسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين کشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني کردند.» نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ «روحیهی پر نشاط و دلهای پاك دانشجویان این امید را به انسان میبخشد كه نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده فرآوردهی دانشگاه جمهوری اسلامی چمرانها باشند.» آخرین مطالب نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها |
|||
|